بدون عنوان
امروز صبح که از خواب بلند شدم یه دوش حسابی با شیر مامانم گرفتم... نمیدونم مامانم چی کار کرده بود که این همه شیرش زیاد شده بود و همش میریخت به سر و کله من... بعدش دیدم مادربزرگم داره دعواش میکنه و میگه یک کم سر این شیرتو بدوش که اینجوری بچه رو خیس نکنی... چه میدونم والله... من که شیرمو خوردم و دوباره لالا کردم... وقتی بیدار شدم دیدم مامانم عجله داره که زودی به من شیر بده... شصتم خبردار شد که میخواد بره دَدَر... چه میدونم شایدم مثل بزبز قندی رفت صحرا علف بخوره تا برای من شیر خوشمزه بیاره... منم زیادی خودمو درگیر نکردم شیر خوردم و دوباره خوابیدم... وقتی بیدار شدم مامانم خونه بود... برای من همین کافیه بقیه ش به من چه؟ الان میخوام یه تص...
نویسنده :
ستیا گلی
10:26